اروند همه چیزرا با خود می برد حتی دل را
اروند همه چیز را با خود می برد حتی دل را
بی دل که شدی بی سروسامان می شوی
بی سروسامانی مقدمه سروسامان گرفتن است
گریزی نیست ….
اروند همه چیز را با خود می برد حتی دل را
بی دل که شدی بی سروسامان می شوی
بی سروسامانی مقدمه سروسامان گرفتن است
گریزی نیست ….
راه حلبچه که باز شد، من آنجا بودم. 6 تا کومله دادن به من، گفتن: ماشینت خالیه اینها رو ببر.
4 تا زن بودن، 2 تا هم مرد. گفتم: چند تا از بچه های مارو تیکه تیکه کردین؟
صداشون در نمی اومد. یادم که می افتاد سال 60 یه مینی بوس از بچه های سپاه رو با موزائیک سر بریده بودن دلم می خواست گردنشونو بشکنم اما مجبور بودم تحویلشون بدم.
نماز صبحش را که می خواند تا ساعت هشت همانطور سرش روی مهر بود.برای خودش چیزهایی می خواند.سواد که نداشتم .بهش می گفتم:"چی می خونی مادر؟به من هم یادبده “
جواب درست و حسابی نمی داد. فقط می گفت:همین صبحانه ای که شما برای من آماده کرده اید ثوابش ده برابر کارهایی است که من می کنم “
بیمارستان دزفول که بودم گفتن یک مجروح آوردن دو تا چشماش نابینا شده دست هم نداره، 14 - 15 ساله اس رفتم بالا سرش دلداریش بدم رفتم توی اتاقش دیدم داره سربه سر مجروحا می ذاره و می خنده